کاش من هم به اندازه خیلی از وبلاگ نویس های دیگه شجاع بودم.
+ این دومین پستیه که دوستان یا متوجه منظور من نشدن
یا کلا ۱۸۰ درجه برعکس منظور من برداشت کردن
جدن انقد گنگ حرف میزنم؟
کاش من هم به اندازه خیلی از وبلاگ نویس های دیگه شجاع بودم.
+ این دومین پستیه که دوستان یا متوجه منظور من نشدن
یا کلا ۱۸۰ درجه برعکس منظور من برداشت کردن
جدن انقد گنگ حرف میزنم؟
فک کنم اگه تو دنیای هری پاتری بودم
بیشترین طلسمی که ازش استفاده میکردم
آبلیویت بود.
یک آمبولانس رد شد
صدای قرآن آمد
ده ها ماشین رفتند
خاک امشب مهمان تازه ای دارد
برای من مادربزرگ زنی ست نحیف
با سرفه های ممتد و قرص های زیر زبانی
که همیشه خدا چایی اش به راه است
و نهارش به اندازه یک مهمان بی خبر که تو باشی، اضافه تر...
+ یکهو همینجوری بی هوا دلم تنگش شد.
گاهی وقتا آدما زیاده خواه میشن
عالم و آدمو کچل میکنن
تا خواسته ی زیادی شون برآورده بشه
و خب به خواسته اشون هم میرسن
اما گاهی وقتا یه آدم های دیگه ای هم هستن
حداقل های بدیهی بقیه آدما
براشون رویاست
نه داشتن شغلیه که دنبالشی
نه داشتن آدمیه که میخوایش
نه داشتن چیزهاییه که دوس داری
و نه زندگی تو اون شهری/کشوریه که دلت میخواد
به نظر من؛
خوشبختی یعنی آرامش...
بیزارم از این آرامشی که ندارم
از این استرس
از این ترسی که همیشه ته دلمه
از این حسی که لرز میشه
میشینه تو دستام
بغض میشه
میشینه تو گلوم
بیزارم از این زندگی
دخترم؛
مادرت چند شب پیش شمع های ۱۹ سالگی اش را فوت کرد.
۱۸ سالگی اش بی تعارف خوب نبود.
دوست داشتنی نبود
روابطی که قطع شد
موهایی که سفید شد
معده هایی که از قرص پر شد
و دست هایی که همچنان می لرزند...
غم هایی که از شادی بیشتر بود
درد هایی که از عشق
و تنهایی که از همه چیز بیشتر تر...
خلاصه ۱۸ سالگی خوبی نبود مادر...
پیج اینستاشو دیده بودم
خونه نگو کاخ
استخر به چه بههههبههههی
دور همی با رفقا
گفته بودم:
اینا هر چی بخوان دارن!
امشب یه سر زدم به پست های قدیمی ترش
یه عکس بود خیلی قدیمی
2 تا بچه بالا سر یه مرد خوابیده
یه مرد شهید
بابا میخواست...
+ برای شهادی روح همه شهدا یه صلوات لطفاً