یه سری آدم ها هم هستن که نه فقط به عالی ترین حالت
بلکه به معمولی ترین حالت هم گند میزنن
یه سری آدم ها هم هستن که نه فقط به عالی ترین حالت
بلکه به معمولی ترین حالت هم گند میزنن
هی دختر تو اگه قرار باشه به همه چی انقد اهمیت بدی
زود پیر میشی میوفتی میمیریا...
اگه بزرگ شدن ینی بقیه ازت انتظار داشته باشن مرغ پاک کنی، میخوام صد سال سیا بزرگ نشم.
از این دخترای آروم،
که اگه یه هفته هم کسی باهاش حرف نزنه کاری به کار بقیه نداره.
اهل جنگ و دعوا نیست فقط تا وقتی کسی اذیتش نکنه؛
دخالت بیجا تو زندگیش نکنه.
من آرومم اما رو خوابم حساسم،
رو وسایلم،
لباسام،
کتابام،
رو زندگیم کلا.
وقتی کسی کتابمو ببره نسخه خطی پاره پوره تحویل بده؛
یا وقتی که خواب باشم و با لگد! بیدارم کنن؛
یا وقتی بدون در جریان گذاشتن من لباسامو جر واجر میکنن؛
دست خودم نیست نمیتونم آروم بمونم.
و کاملا هم طبیعیه!
خدا کنه حال هفته بعدم از امشبم بهتر باشه
+و کنکوری که همچنان خر است.
به نظرتون چند صد سال دیگه باید بگذره
تا یه گروهی از مردم بفهمن
بعضیا سکوت شب و دوس دارن
و بعضیای دیگه غوغای روز رو؟
کوثر دیوانه من
همه آدما میتونن قشنگ حرف بزنن
اما همه اونایی که قشنگ حرف میزنن
رفتارشون به اندازه حرفاشون قشنگ نیست.
کاش من هم به اندازه خیلی از وبلاگ نویس های دیگه شجاع بودم.
+ این دومین پستیه که دوستان یا متوجه منظور من نشدن
یا کلا ۱۸۰ درجه برعکس منظور من برداشت کردن
جدن انقد گنگ حرف میزنم؟
یه حس احمقانه ای ته دلم میگه امسالو بمون باز
من تازه یاد گرفتم چجوری باید درس خوند
تابستان خود را تا ۵ صبح بیداریم
کپه مرگ را گذاشته نذاشته
۸ صب حکومت نظامی به پا کرده
ما را برمیخیزانند!
کاش بیشعوری آمپول داشت...
فک کنم اگه تو دنیای هری پاتری بودم
بیشترین طلسمی که ازش استفاده میکردم
آبلیویت بود.
یک وبلاگ نویسی بود که میگف:
آدما نه به اندازه عکسای اینستاشون خوشبختن
و نه به اندازه نوشته های وبشون بدبخت
من میخوام بگم:
گاهی آدما خیلی بیشتر از عکسای اینستاشون خوشبختن
همونایی که خوشبختیشونو قاب میگیرن
تو ۷ تا سوراخ موش قایم میکنن
که دیده نشه
در عوض هستن اونایی که همینکارو با بدبختیاشون میکنن...
مثلا تابستان باشد
بعد چند ماه به خودت استراحت بدهی
از کار و کار و کار و زحمت
دست زنت را بگیری ببری خانه بچه ها
رسیده نرسیده خبر بدهند
خانه ات خالی شده
(شما بخوانید خالی کرده اند)
+ کمی خونه جدید کار داره
فعلا صدای کوثر رو از همین خونه پذیرا باشید
:)
من هر وقتی دردی بهم میرسه، دست به دامن حضرت ابوالفضل میشم،
هروقت چیزی میخوام، صلوات.
خیلی خیلی کم پیش میاد دست رد بزنن به سینه ام.
گاهی لازمه آدم پاشه وایسه
با انگشت به اون آدمی که باید اشاره کنه
بعد رو به خدا بگه:
نمی کشی خفه اش کن اینو لطفا...
بچه تر که بودم (هنوز هم بچه ام)
فکر میکردم هر آدمی اگه ساعت برنارد رو داشته دیگه مشکلی نداره
اما حالا خیلی چیز ها هست که با اون ساعت درست نمیشه...
10 نفری داشتیم والیبال میدیدیم
عمه صدا کرد:
آقایون بفرمایید شام
ما 5 تا دختر بی تفاوت،
داشتیم پا میشدیم
که مهدی گفت:
فقط آقایون؟
خانوما شما نیاین شام...
+ به خودم گفتم:
تویی که باید برای خودت احترام قائل شی..
نه پسر عموت؛ برای دخترِ عمو ها و عمه هاش!
آدمای معمولی میتونن آرزو داشته باشن
اما نمیتونن چیزهای فوق العاده بخوان
آدمای معمولی میتونن از بقیه خوششون بیاد
اما نمیتونن آدمای فوق العاده رو بخوان
آدمای معمولی میتونن سفر برن
اما نمیتونن سفر های فوق العاده بخوان
آدمای معمولی میتونن شاغل باشن
اما نمیتونن شغل های فوق العاده بخوان
آدمای معمولی میتونن زندگی کنن
اما نمیتونن عاشقی بخوان
برای من مادربزرگ زنی ست نحیف
با سرفه های ممتد و قرص های زیر زبانی
که همیشه خدا چایی اش به راه است
و نهارش به اندازه یک مهمان بی خبر که تو باشی، اضافه تر...
+ یکهو همینجوری بی هوا دلم تنگش شد.
حس میکنم وبلاگم شده شبیه خونه یه مادربزرگ تنها بعد مرگش.
تا اعلامیه نزنی سوم، هفتم، چهلم، سالگرد
کسی جز بچه هات نمیاد به خونت سر بزنه
برات فاتحه بفرسته
به خودی خود چندان هم بد نیست
مشکل از اونجایی شروع میشه
که بعد از چند وقت نه اعلامیه ای زده میشه
و نه حتی بچه هات به یادتن
پست های اینجا هم انگار حکم اون اعلامیه رو دارن
گاهی وقتا آدما زیاده خواه میشن
عالم و آدمو کچل میکنن
تا خواسته ی زیادی شون برآورده بشه
و خب به خواسته اشون هم میرسن
اما گاهی وقتا یه آدم های دیگه ای هم هستن
حداقل های بدیهی بقیه آدما
براشون رویاست
در اون زمان های قدیم
ما یک آپشنی داشتیم
به نام حس نوشتن
ذارتی به ذورتی مطلب مینوشتیم
در وبلاگ خویش پست مینمودیم
منتها از اونجایی که
این فالوعرا چشمون زدن
و چشتون دراد
دیگر آپشنمان ما را بدرود گفته
و ما ماندیم و جای خالی اش
وبلاگ نویس هایی که میخونمشون
خواننده هایی که داشتم
حس نوشتنم
همه نیستند
کاش "امید" هم مث دستمال شعر های بچگی بود
زیر درخت آلبالو گم میشد
بعد که دلت براش تنگ میشد،
میدوییدی پیداش میکردی
وصلش میکردی به خودت
و همه چیز مث روز اولش میشد
به شکم دراز کشیده ام
یک بالش گذاشته ام زیر دستم
اشعار سید علی صالحی را میخوانم
به نبود معشوقه اش " ری را " که فکر میکنم
اشک هایم خودشان می آیند
لعنتی ها چه می فهمند
برنامه ام میگفت درس هفتم معارف دوم را
باید دست کم ۴۰ دقیقه پیش تمام میکردی...
بی صاحاب بشه این کنکور
هر وبی میری یه سرش وصله به این لعنتی
عذاب وجدان نخوندنت میکشه تو رو...
من در برابر تمام رفقای مجازی ام مسئولم
چه زن چه مرد
و درد آور است وقتی
حتی یک راه حل ساده برای حل مشکل یکیشان
به ذهنم نمیرسد
درسته که خدا به میلیارد ها میلیارد آدم
چندین دهه اجازه زندگی داده
و تو قیامت به کارنامه عملشون میرسه
دقیق و عادلانه
اما شما چرا فک میکنین
خدا یه زیراکس از عدالتش گرفته
و صاف اجی مجی کرده تو کنکوری که از ما میگیرین؟
یکی برای خوب شدن حالش رمان مینویسه
یکی برای خوب شدن حالش رمان میخونه
یکی هم برای خوب شدن حالش نباید رمان بخونه...
نه داشتن شغلیه که دنبالشی
نه داشتن آدمیه که میخوایش
نه داشتن چیزهاییه که دوس داری
و نه زندگی تو اون شهری/کشوریه که دلت میخواد
به نظر من؛
خوشبختی یعنی آرامش...
عذاب وجدان چیز خوبی است
برای دختری مثل من...
بیزارم از این آرامشی که ندارم
از این استرس
از این ترسی که همیشه ته دلمه
از این حسی که لرز میشه
میشینه تو دستام
بغض میشه
میشینه تو گلوم
بیزارم از این زندگی
دخترم؛
مادرت چند شب پیش شمع های ۱۹ سالگی اش را فوت کرد.
۱۸ سالگی اش بی تعارف خوب نبود.
دوست داشتنی نبود
روابطی که قطع شد
موهایی که سفید شد
معده هایی که از قرص پر شد
و دست هایی که همچنان می لرزند...
غم هایی که از شادی بیشتر بود
درد هایی که از عشق
و تنهایی که از همه چیز بیشتر تر...
خلاصه ۱۸ سالگی خوبی نبود مادر...
بغض کرده بود
چشمهایش تار میدید
دلش کمی درد و دل با رفیقش را میخواست
دماغش را بالا کشید
و آرام، لعنتی بر تغییرات هورمونی فرستاد.
خدای خوبی ها یک منی این جاست
که عجیب کم تلاش است
توجهش به هر چیزی که باید، نیست...
خوب میدانم این من حرف گوش کن نیست
زورش می آید روزی چند بار رو به قبله ات بایستد
غیبت میکند، دروغ میگوید؛ کم هم نه.
و " بالوالدینا احسانا " را کمتر رعایت میکند.
تا به مشکلی نخورد فکرت را در پستو ترین پستوی مغزش نگه میدارد.
اما تو که فراموشش نمیکنی، هان؟
تو دوستش داری مگر نه؟
کمکش کن خوب؟
ماه به ماه رتبه سنجشش بدتر میشود.
روز به روز تلاشش کمتر میشود.
ثانیه به ثانیه نا امید تر میشود.
این من آنقدر " چشم سو ببرد " است
که هر دو خوب میدانیم بعد از کنکور باز فراموشت میکند.
اما تو فراموشش نکن، باشد؟
میشود این روز ها کمی بیشتر از قبل کمکش کنی؟
دخترک امتحانش را خراب کرده بود،
پسر برایش کیک خرید.
دخترک لب برچید،
پسر ناز کشید.
دخترک فکری شد،
پسر خنداندش.
دخترک پدرش رفت،
پسر آغوش شد.
دخترک طرف تاریک شاهزاده سوار بر اسب سفیدش را دید،
پسر حامی شد.
دخترک برادر داشت...
+نداشتن برادر بزرگتر همیشه از بزرگترین حسرت های زندگیم بوده...
به جهنم که فامیلی غلطتو تایید کردی
و دیگه نمیتونی کاریش کنی
خونه پرش کنکور 96 میشه دیگه...
پیج اینستاشو دیده بودم
خونه نگو کاخ
استخر به چه بههههبههههی
دور همی با رفقا
گفته بودم:
اینا هر چی بخوان دارن!
امشب یه سر زدم به پست های قدیمی ترش
یه عکس بود خیلی قدیمی
2 تا بچه بالا سر یه مرد خوابیده
یه مرد شهید
بابا میخواست...
+ برای شهادی روح همه شهدا یه صلوات لطفاً
دقت کردین تو وبلاگ های آقایون فقط خانوما نظر میدن؟
+در راه رضای خدا یکی RSS و نحوه استفاده ازشو بگه
تا ما هم بدونیم داستان چیه؟
* به جهنم که عنوان #زنان_علیه_زنان شده.
لبو خیلی خوب است
درست به همان اندازه ای که
دندان درد بد است.
* با لحن جناب خان بخوانید لطفا!
برفی که از سمت گیلان آمده بود ببارد؛
باران شد و ابر شد و رفت.
من نمیدونم این چه مسخره بازی ایه که راه افتاده
فری*گیت فیل/تره
سای/فون نیز هم
به علاوه نسخه دسکاری شده اپرای اندرویدی
وبلاگ ها و وبسایت ها در ابعاد زیاد و در مدت کم
یکی یکی دارن فیل/تر میشن
مشکوک نیس یکم؟
به نظر من چشم ها تو وجود آدما
مث دخترهای خونوادس.
مهم نیست درد به کدوم عضو برسه؛
دختر غصه آماده ی خوردن برای هرکدومشونو داره...
+این پست قرار بود پر فحش و دری بری باشه
منتها باز هم خانومی کردیم و سکوت...
بعد از چند ماه بالاخره آمار قبولی رفقای راهنماییمو یافتم
صفا پزشکی اراک
فائزه دندون بابلسر
سید زهرا مهندسی نفت
راضیه عمران
فائزه سادات هم یکی از رشته های خوب مهندسی
تو منطقه 2 همشون!
+جای غصه خوردن
6 ماه مونده رو تلاش کن...
توقع زیادیه؟
حرفای نگفتتو کسی بفهمه...
درد های نگفتتو کسی بدونه...
چقدر سخت میشود
وقتی مجلس ۷ ات
با ختم پسرت یکی شود.
به خودم قول داده بودم نرم سمت نوشته هاش...
بعد از 2 هفته تقریبا رفتم اینستا
نوشته بود:
هر چیز که در جستنِ آنی،آنی...
فکر کردم خب من کیم؟
هدفم چیه؟
خواننده باورت میشه؟
یه ربع فکر کردم
اونوقت گفتم:
هیچی؛ هیچیِ هیچی
راستشو بخواید
من یه دختر 18-19 ساله ام که فقط هیچی نیست...
من اگه حوصله سر بر ام
اگه شفتم و مسخره
اگه گاهی زیادی حرف میزنم
اگه بی معرفتم
و حتی اگه بد دهنم
لطفا همینجوری تحملم کنید
بیشتر از این نمیتونم خودمو سانسور کنم...
ریدم به ویندوزم!
خدا لعنت کنه اونیو که
ایده آپدیت ویندوزو تو سر من انداخت...
آذری عزیز میدانی
پایتخت ساختند
من شمالی را مسخره کردند
چند قسمت بود؟
به گمانم 4 تا
میگویند عید 95، 5 اش هم می آید
در حاشیه ساختند
دوستان قمیمان را مسخره کردند
سری دو دارد انگار
شما که بهتر میدانید
از قدیم الایام رسم بوده
تهرانی جماعت در هر فیلم
دزد و قاتل و قاچاقچی باشد
آذری عزیز
مردانی که سالهاست دل کودکان ایرانی را شاد میکنند
به کودکان سرطانی کمک میکنند
به کودکان بی سرپرست محبت میکنند
حواستان هست،
تار تار موهای تیره شان دارد روشن میشود؟
دلشان میشکند؟
میدانی آذری عزیز
میگویند ( موی اندر شیر خالص زود پیدا میشود)
اما
این تظاهرات
این شعر های سراپا توهین
این معلق شدن از کار...
این مرد ها خانواده دارند ها
زن و فرزند...
آذری ها را باغیرتشان میشناسند
غیرتتان برمیدارد مردی سر افکنده زن و فرزندش شود؟
اینقد بدم میاد
اینقد بدم میاد
از کامنتایی که ته پستای
غم و اندوه و حزن و نفرین نالمون میاد
که چی؟:
لایک!
+بانو آزمونشو ریده(💩)
اعصاب نداره!
چقدر ماشین شخصی نعمت بزرگیه
اونوقت دختر های دیگه
از نشستن تو تاکسی ها
هزار بار تن و بدنشون میلرزه
که نکنه نرِ نامردی کنارشون بشینه
و من باز قدر نمیدونم
گفتم: میخوای بری؟
سر تکون داد که: آره
گفتم: من اذیتت میکنم؟
بازم سرتکون داد
اینبار گفتم: دوسم داری؟
محکم تر از همیشه سر تکون داد که: نه
+اونوقت تا ۱:۳۰ شب داشدیم فیلم میدیدیم...
خدا مبدونه چقد از اصطلاح:
شما ها دیگه بزرگ شدین...
بدم میاد
اگه دخدر دار شدم
کاری میکنم که زبونش
۷ متر سر بقیه دراز باشه
اینو به خودم قول میدم!
دلم تنگ مدرسه نیست اما
زنگ نماز میخواد
از اون زنگ تفریح های 35 دیقه ای
که پت و مت وار جیم بزنیم پشت مدرسه
من زار بزنم اون دلداری بده
بعد اون زار بزنه و من دلداری!
+ عجیب دلم گرفته بیخودی
میگفت خونشون قشنگه
حیاط خلوت داره
با یه درخت انار
پرسیدم: آخرین بار کی رفتی اونجا؟
گفت: 10 سال پیش!
و من فکر کردم ممکنه
10 سال آینده
این اتفاق واسه منم بیوفته؟
امروز انقد اوضاع و احوال قاراشمیش بود
که به آهنگای خاک خورده گوشیم سرزدم
خیال تو و اسطوره گوش دادم به یاد قدیم!
چه شب بیخودیه امشب
چقدر طولانیه
چرا نمیگذره
شب کنکورمم انقد طولانی نبود
شاید چون برق نداشتیم
هه مهمونی هم بودیم!
کاش بفهمن
این چیزایی که میگم
این چیزایی که میشنون
از حسادت نیست
کاش ...
یه دوستی
عکس نقاشیای سر جوونی باباشو
گذاشته وبش
چقدم که خوشگل بود
یاد بابام افتادم
و دفتر داستانش
که با خط ریز و خوشگل
تو یدونه از این دفتر قدیمیا
که روجلدش نوشته:
تعلیم و تعلم عبادت است !
داستاناشو نوشته بود!
و من از خوندنشون حظ میکردم
نسل بعد از ما قراره چیو ازمون ببینن و
عشق کنن از اینکه پدر و مادرشون ماییم؟
نوشته های وبیمون؟
که یه روز ییهو پاک شه کلش؟
یا اینستامون مثلا!
آقا حواستون به نوشته هاتون باشه
پس فردا شرمنده گوگولیاتون نشین!
دوشب پشت هم خوابشو دیدم
ازش گله میکردم و
وقتی میخواس جوابمو بده
از خواب میپریدم
دلم عجیب تنگش بود
امروز که به خط جدیدش اس زدم
و حرف که زدیم
دلم واشد
دلم برای بچگی هام تنگ شده
وقت هایی که به در و دیوار میچسبیدم
که مامان نیاردم خونه از خونه پدربزرگم
و مادر بزرگم وساطت منو میکرد که بمونم
الان وقت نمیکنم هفته ای ۱ روز هم تا اونجا برم
دلم هوای مادر بزرگ خدا بیامرزمو کرده
خیلی مهربون بود
و پدر بزرگم که خدا اونو هم بیامرزه
مقتدر بود و کشاورزو بی سواد
اما تا دلت بخواد
شعر های سعدی و حافظ و فردوسی رو حفظ بود
منو بین ۱۳ تا نوش جور دیگه دوس داشت
دلم براشون تنگ شده
از اون جایی که
خیلی وقته معصوم بانو رو ندیدیم
و تبادل آهنگی نداشتیم باش
دومرتبه میگوییم:
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
+سلام
۴ باره اشکم اومد امروز
کنترل هاتونو دوستان
+تولد آبجی خانوم امام رضامون مبارک
وایسی جلو آینه و بگی:
کاشواقعیبودی
بغلت میکردم؟
از سردرد سر شبی گرفته
تا سرطان پدر یکی از همکلاسی های اسبق
خودداری نموده
در هیچ یک از شبکه های مجازی
از اعصاب قاراشمیشمان سخن نگفتیم
چه بسا کلی گفته و
سر به سر مردم گذاشته و خندیدیم
منتها اینجا خودمانیم و خودمان
مرتبط باحال دلمانمینویسیم
به کسی چه اصلا
+آیکون بانوی بیحوصله خندان
+دعا کنید واسه همه مریضا
یه آهنگ چرت و پرت سردرد آورو
که قرن تا قرن گوش نمیدیو پلی کنی
تا ته صداشو بلند کنی
چشاتو ببندی
که نشنوی دور و برتو فقط