۳ مطلب با موضوع «قصه گویی» ثبت شده است

دری وری یک دختر رد داده پس از مشاهده تراز سنجشش

نیمه گمشده اش کامل بود

تا ابد ناقص ماند...

  • ۳ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • کوثر بانو
    • شنبه ۲۱ فروردين ۹۵

    شاید حتی والیبالیست میشدم!

    این روز ها که دور و برمان آپارتمان و شهرک ساخته اند

    و از "تاک در سرایی" نجات پیدا کردیم

    عجیب میخواهم برگردم به ۱۰-۱۲ سال پیش

    آنوقت میروم توی زمین کشاورزی بغل خانه مان والیبال بازی میکنم

    اصلن میروم توی تیم پسر همسایه مان پاسور میشوم

    پسرک تپل آبی پوش دوست داشتنی

    تیم خوبی میشدیم حتما...

  • ۳ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • کوثر بانو
    • جمعه ۲۱ اسفند ۹۴

    زمینت را گرد کرده ای؟

    ماه ها فاصله پدر دلش را آورده بود.

    سوءتفاهمی که غرورش اجازه به حل آن نمیداد.

    نهارش را که خورد، روی تختش نشست. پتو را تا شانه بالا کشید.

    وبلاگ نویسنده محبوبش را باز کرد.

    نوشته بود: زمین بدجوری گرده.

    دلگیر نظر داده بود: گاهی زمین گرد هست ولی خدا نمیخواد... نمیخواد که نمیخواد...

    جواب گرفته بود: تو چقدر برای گرد کردنِ زمین تلاش کردی؟

    چقدر بهش امید دادی؟

    دختر بی هوا گرمش شد.

    پتو را کنار زد، ژاکت و کلاه بافتش را درآورد.

    هندزفری ها را از گوشش بیرون کشید.

    دست برد زیر تخت، کش آبی رنگش را برداشت. موهایش را بست.

    گوشی به دست فکر کرد کارش سخت تر از فیثاغورث که نیست...


    + ایده از [ اینجا ]

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۰ ]
    • کوثر بانو
    • يكشنبه ۲ اسفند ۹۴