[ نوک حنا و دوس پسرش ] که یادتونه

گودزیلای خونه صاحابشونه

هر روز بعد از ظهر ولشون میکنه تو باقالی های حیاط

غروب به غروب هم با کمک مامان خانوم جمعشون میکنه

از اون جایی که امروز هر دوتاشون خونه نبودن

وظیفه خطیر جمع آوری این ۲ عزیز! به عهده آقای پدر و من افتاد

جاتون خالی

نبودید ببینید یه خروس ۷۸ کرومزومی زپرتی

چجوری یه مرد ۵۰ ساله رو یه ربع دنبال خودشون دوئوند

از دور حیاط گرفته تا روی دیوار!

در نهایت آقای پدر بنده ی سیاه شده از خنده رو با ۲ چشم غره خفیف

و جمله ی "این چه مسخره بازیه این دختره راه انداخته"

به خانه همراهی کردن...