یک ساعتی میشد که پشت در منتظر بودند.
زن جا افتاده ای تسبیح به دست صلوات میفرستاد.
این یک ساعت از آن ۹ ماه طولانی تر به نظر میرسید.
ساعت حوالی ۱۰ و نیم بود که،
صدای گریه دختر بچه ای در راهروی بیمارستان پیچید.
کوثر به دنیا آمده بود...
یک ساعتی میشد که پشت در منتظر بودند.
زن جا افتاده ای تسبیح به دست صلوات میفرستاد.
این یک ساعت از آن ۹ ماه طولانی تر به نظر میرسید.
ساعت حوالی ۱۰ و نیم بود که،
صدای گریه دختر بچه ای در راهروی بیمارستان پیچید.
کوثر به دنیا آمده بود...