یک بانوی اسفندی - مهمان بابا
یه پسر جوون ۲۴-۵ ساله ی دبیر 

وارد دبیرستان شد
تنها و غریب
نه کسیو میشناخت
و نه جایی واسه موندن داشت
که یدفعه ای یکی صداش زد
فلانی؛ ناهار امروز مهمون مایی.
حالا اونغریب نوازبعد ۲۲ سال مهمون ماست
قیافتا یه آقای مهربونه.
+ موهام اونقدی بلند شده که میشه بافتش
خوشحالم
+ناخونگیر خر است.